تو نخواستی :D

خیلی خوشم اومد ازت ، خم هم به ابروت نیومد
ما رو چه مفت فروختی و یکی دیگه به جام اومد
بهونه کردی گفتی که عشق تو از رو هوسه
اما می خوندم از چشات ، دستی واسم بالا دسته

تو نخواستی که بمونی کنارم

تو نخواستی که بمونی کنارم ، پیش دل زارم
بدونی که من یه بی قرارم ، بدونی که من چشم انتظارم
ندونستی با دلم چه کردی ، تو به رنگ زردی
تو نشونی از شب های سردی ، واسه قلبم همیشه یه دردی
آخه مگه من واست چی کم گذاشتم
عشق و دل و هر چی که از جوونی داشتم
ولی تو دلت با دیگرونه ، خدا کنه که آبروت واست بمونه
آخه مگه من واست چی کم گذاشتم
عشق و دل و هر چی که از جوونی داشتم
ولی تو دلت با دیگرونه ، خدا کنه که آبروت واست بمونه

آخه مگه من واست چی کم گذاشتم
عشق و دل و هر چی که از جوونی داشتم
ولی تو دلت با دیگرونه ، خدا کنه که آبروت واست بمونه
آخه مگه من واست چی کم گذاشتم
عشق و دل و هر چی که از جوونی داشتم
ولی تو دلت با دیگرونه ، خدا کنه که آبروت واست بمونه

تو نخواستی که بمونی کنارم

تو نخواستی که بمونی کنارم ، پیش دل زارم
بدونی که من یه بی قرارم ، بدونی که من چشم انتظارم
ندونستی با دلم چه کردی ، تو به رنگ زردی
تو نشونی از شب های سردی ، واسه قلبم همیشه یه دردی

:(

خدا وندا

اگر روزي بشر گردي

زحال بندگانت با خبر گردي

پشيمان مي شدي از قصه خلقت

از اينجا از آنجا بودنت !


خداوندا!

اگر روزي ز عرش خود به زير آيي

لباس فقر به تن داري

براي لقمه ي ناني

غرورت را به زير پاي نا مردان فرو ريزي

زمين و آسمان را کفر مي گويي نمي گويي؟

خداوندا

اگر با مردم آميزي

شتابان در پي روزي

ز پيشاني عرق ريزي

شب آزرده ودل خسته

تهي دست و زبان بسته

به سوي خانه باز آيي

زمين آسمان را کفر مي گويي نمي گويي؟

خدا وندا

اگر در ظهرگرماگير تابستان

تن خود را به زير سايه ي ديواري بسپاري

لبت را بر كاسه ي مسي قير اندود بگذاري

و قدري آن طرف ترکاخ هاي مرمرين بيني

واعصابت براي سکه اي اين سو و آن سودر روان باشد

و شايد هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد

زمين و آسمان را کفر مي گويي نمي گويي؟

خدايا خالقا بس کن جنايت را تو ظلمت را!

تو خود سلطان تبعيضي

تو خود يک فتنه انگيزي

اگر در روز خلقت مست نمي کردي



يکي را همچون من بدبخت


يکي را بي دليل آقا نمي کردي

جهاني را چنين غوغا نمي کردي

دگر فرياد ها در سينه ي تنگم نمي گنجد

دگر آهم نمي گيرد

دگر اين سازها شادم نمي سازد

دگر از فرط مي نوشي مي هم مستي نمي بخشد

دگر در جام چشمم باده شادي نمي رقصد

نه دست گرم نجوائي به گوشم پنجه مي سايد

نه سنگ سينه ي غم چنگ صدها ناله مي کوبد

اگر فريادهايي از دل ديوانه برخيزد

براي نا مرادي هاي دل باشد

خدايا گنبد صياد يعني چه ؟

فروزان اختران ثابت سيار يعني چه ؟

اگر عدل است اين پس ظلم ناهنجار يعني چه؟

به حدي درد تنهايي دلم را رنج مي دارد

که با آواي دل خواهم کشم فرياد و برگويم


خدايي که فغان آتشينم در دل سرد او بي اثر باشد خدا نيست ؟!

شما اي مولياني كه مي گوييد خدا هست و براي او صفتهاي توانا هم روا داريد!

بگوييد تا بفهمم


چرا اشك مرا هرگز نمي بيند؟

چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمي گويد

چرا او اين چنين کور و کر و لال است

و يا شايد درون بارگاه خويش کسي لب بر لبانش مست تنهايي

و يا شايد دگر پر گشته است آن طاقت و صبرش
کنون از دست داده آن صفتها را

چرا در پرده مي گويم

خدا هرگز نمي باشد

من امشب ناله ني را خدا دانم

من امشب ساغر مي را خدا دانم

خداي من دگر ترياک و گرس و بنگ مي باشد

خداي من شراب خون رنگ مي باشد

مرا پستان گرم لاله رخساران خدا باشد




خدا هيچ است

خدا پوچ است

خدا جسمي است بي معنی

خدا يک لفظ شيرين است

خدا رويايي رنگين است

شب است و ماه ميرقصد

ستاره نقره مي پاشد

و گنجشك از لبان شهوت آلوده ي زنبق بوسه مي گيرد

من اما سرد و خاموشم!

من اما در سکوت خلوتت آهسته مي گريم


اگر حق است زدم زير خدايي !!!

عجب بي پرده امشب من سخن گفتم

خداوندا

اگر در نعشه ي افيون از من مست گناهي سر زد ببخشيدم

ولي نه؟!

چرا من روسيه باشم؟

چرا غلاده ي تهمت مرا در گردن آويزد؟

خداوندا

تو در قرآن جاويدت هزاران وعده ها دادي

تو مي گفتي كه نامردان بهشتت را نمي بينند

ولي من با دو چشم خويشتن ديدم

كه نامردان به از مردان

ز خون پاک مردانت هزاران كاخها ساختند

خداوندا بيا بنگر بهشت کاخ نامردان را

خدايا ! خالقا ! بس کن جنايت رابس کن تو ظلمت را

تو خود گفتی اگر اهرمن شهوت بر انسان حکم فرمايد

تو او را با صليب عصيانت مصلوب خواهی کرد


ولی من با دو چشم خويشتن ديدم پدر با نورسته خويش گرم ميگيرد

برادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهر کام ميگيرد

نگاه شهوت انگيز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد

قدم ها در بستر فحشا می لغزد

پس...قولت!

اگر مردانگي اين است


به نامردي نامردان قسم

نامرد نامردم اگر دستي به قرآنت بيالايم !

عشق و نفرت

دو تصویر را پس و پیش میکنم هر دم
عشق
نفرت
...
عشق
نفرت
...
عشق
نفرت
...
نه این
...
نه آن
!!!
دیگر هیچ احساسی
نسبت به تو
ندارم!

نامردی نامردان :(

بی مرد بودن در این نامردی ها
قابل تحمل تر از با نامرد بودن در این بی مردی هاست!
      
از حماقت و سادگی ِ زنانه ی خویش
از عموزنکی های بی رگ گونه ی مردها
از این همه ادعای مردانگی بی پشتوانه
پر می شوم از حرص ، از بغض...
      
از نگاه مردی بر خود دچار تهوع می شوم
می خواهم بالا بیاورم هر چه بغض و حرص است
از حس ِ هر نوع احساس ِ مردی به خود می گریزم
چرا که ذهنم پر می شود از وزوز های فریبنده ی دروغگوی تهی از هر چیز
      
از افسانه ها نگو
مجنون ، فرهاد ، بیژن ، خسرو ... همه خاک شده اند!
ز خاکشان هیچ عاشقی نروییده است
اگر باشد برای من نیست
نخواهد بود
داستان ها بافته شده اند
قصه ها به سر رسیده اند
کلاغ ها به خانه شان رسیده اند
دیگر نه چشمی است و نه گوشی
برای خواندن و شنیدن ِ آن همه عشق...
دیر به دنیا آمده ام!
      
و خداوند عشق را آفرید
زمین و زمان و آدم را با عشق خلق کرد
و قابیل با دستانش عشق را خفه کرد
با سنگ بر سرش کوبید
چالش کرد
      

مرد عشق را جا گذاشته است
در قبر هابیل...
      
مریم ها همه مقدس اند
بی هیچ عاشقی ، عشق می ورزند
به زمین و زمان و انسانیت
و جوابشان فقط فحش ، ناسزا ، بدبینی ...
مریم ها همه عادت دارند
به روزه ی سکوت
به تحمل هر چه هست و نیست...

تنهایی....

تنهايی را دوست دارم زيرا بی وفا نيست ...

تنهايی را دوست دارم زيرا عشق دروغی در آن نيست ...

تنهايی را دوست دام زيرا تجربه کردم ...

تنهایی را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ...

تنهايی را دوست دارم زيرا....

در کلبه تنهايی هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان  خواهم کرد

خسته شدم :(


نمی دونم بهای نامردی چیه دروغ به چه قیمتی رد و بدل می شه نمی دونم اصن تو این دنیا معرفت معنایی داره دوستی چیه تا چه حد باید پای رفیق موند و خنجری که دوست بزنه بدتره یا دشمن اینارو نمی دونم یعنی دیگه نمی دونم حس آدمیو دارم که تو یه منجلاب گیر کرده دست و پا میزنه و بقیه به جای کمک بش ایستادنو بش می خندن نه حتی اگه کمکمم کنن دیگه فایده نداره آدم تا وقتی زندس و باید زندگی کنه که قلبش زنده باشه وقتی اونو یکی تیکه تیکه کنه و از بین ببره دیگه چه فرقی داره که چجوری بمیری کاش هنوز معرفت معنا داشت کاش برای پیدا کردن یه چیکه محبت بی منت مجبور نبودیم تا کوه قاف بریمو بازم دست خالی برگردیم کاش به هم دروغ نمی گفتیم و اینجوری حق دوستیامونو به جا نمی آوردیم کاش هممون باور داشتیم یه روزی یه جایی همه کارایی که کردیم به خودمون بر می گرده اگه دلی شکستیم دلمون شکسته می شه اگه دستیو نگرفتیم دستمون گرفته نمی شه اما ما آدما فک می کنیم همیشه دنیا همین جوریه دلم از همه چیز گرفته دنیا رنگ و بوی غم گرفته واسم حس می کنم هیچ کس معنای دوستیو نمی خواد بفهمه و معنای چیزی که قدیمیا بش خیلی پای بند بودن نون و نمک... امروز فک کردم دیدم خیلی ناراحتم که دارم تو دنیای به این کثیفی زندگی می کنم دنیایی که آدماش برای رسیدن به خواسته هاشون از هم پل می سازن و همو له می کنن بعد با خودم فک کردم منم یه آدم مثل بقیه که دیگه طافت این همه کثیفیو نداره اما بیچاره خدا که از همه زیر و بم آدما خبر داره و این همه کثیفیو می بینه و ..... 

چشم انتظارم

صداقت چشمانت تكيه گاه غريبي ست

براي پلك هاي منتظر و باراني ام 

آن هنگام كه يادت لا به لاي ياس هاي جانمازم جا خوش مي كند

و من پلك هايم را بر هم مي نهم

در حالي كه كودكانه با بغضي معصومانه حسرت مي خورم

كه چرا زبان ها به اندازه چشم ها صادق نيستند

 و باز هم حضور نگاهت با چشمكي به من ياد آوري مي كند

كه صداقت هنوز زنده است

 حتي در صندوقچه بلورين چشم ها

می گن....

می گن غم داره چشمات شاید چشم انتظاری

منو کم داره دستات هنوزم بی قراری

تو دلم با نگاهت یه آدم ساخته بودم

چقد آسون دلمو به دلش باخته بودم

داره یکی یکی خاطراتمون تو شبام پا می زاره

بگو به کی به کی دل ببازم که منو تنها نزاره

شاید بگی بگی سرنوشتمون جدا از هم رقم خورد

بیا ببین ببین قلب من باش رفتنت کم کم ترک خورد

می دونم بر گشتن تو معنی تکرار درده

من باید تنها بمونم غم تو دلم خونه کرده

اما باز احساس پاکم تو وجودم موندگاره

تو شب تنهایی من باز داره بارون می باره

دوست داشتن از عشق برتر است......

دوست دارم واژه غریبیه وقتی می گم دوست دارم فک می کنی دارم یه چیز سادرو بیان می کنم اما من وقتی می گم دوست دارم یعنی از عمق وجودم دوست دارم یعنی تو تک تک سلولام این عشق تویه که رسوخ کرده وقتی می گم دوست دارم یعنی با تمام وجود می خوامت نمی خوام مال من باشی می خوام خوشبخت باشی می خوام خوش باشی حتی اگه با من نباشی اگه بم بگی برو می رم بگی نباش نیسم اما واسه یه لحظه فقط یه لحظه هم که شده چشماتو ببند و ببین من کجای زندگیتم بم بگو کجاشم کاش بدونی دوس داشتن از عشق برتره و عشق من هوس نیس کاش بدونی که بی تو نمی میرم اما.... کاش بدونی بی تو زندگیم مختل نمی شه اما روحم چرا... کاش کاش کاش چه فایده که نمی دونی و نمی خوایم بدونی ما عادت کردیم به ندیده شدن و تو خودمون خورد شدن اشکال نداره بازم راضیم......